معرفی وبلاگ
به نام خداوند جان و خرد/ کز آن برتر اندیشه برنگذرد/ به کوروش به آرش به جمشید قسم/ به نقش و نگار تخت جمشید قسم/ که ایران همی قلب و خون من است/ گرفته ز جان از وجود من است/ بخوانیم همه این جمله در گوش باد…/ چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد…
صفحه ها
دسته
لينك هاي مفيد
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 993896
تعداد نوشته ها : 779
تعداد نظرات : 13

لوگو های حمایتی

ایران زیبا

پارک وب
Rss
طراح قالب
GraphistThem273

مي‌دانستم سينه‌اش مالامال از خاطرات و ناگفته‌هاي مردان آسماني لشگر 31 عاشوراست. از سوسنگرد گرفته تا... با همان وقار هميشگي‌اش گفت: "من قابل اين حرفها نيستم. برادران ديگري هستند برويد سراغشان." ولي من مي‌دانستم او قابل اين حرفهاست. اصرار پشت اصرار، قبول نكرد. آن روزها دكتر محمد حسين فرهنگي معاون هماهنگ كننده لشكر 31 عاشورا بود و مدير مسئول نشريه ميثاق. به سفارش او يكبار ديگر به سراغ آقا مصطفي الموسوي رفتم. اين بار هم محترمانه عذرم را خواست!
او هم جزو آن دسته از رزمندگاني است كه معتقدند دفاع مقدس معامله با خدا بود. و اگر كاري انجام داده‌ايم به خاطر رضايت‌اش بوده و بس. و نبايد با گفتن و نوشتن، نيت خالصانه خود را آلوده رنگ دنيوي كنيم.
اگرچه اين حرف از زاويه‌اي سخن درستي به نظر مي‌رسد اما بايد كارهاي خوب و تحسين برانگيز را گفت و نوشت.
دوران دفاع مقدس، يك امر شخصي نيست بلكه تاريخ هويت يك ملت پرافتخار است كه مي‌خواست و البته حالا هم مي‌خواهد روي پاي خود بايستد. اميد كه چنين باشد. و سرانجام در آخرين روز از فروردين ماه 89 خبر هجرت مصطفي الموسوي ياران و رزمندگان لشكر 31 عاشورا را داغدار كرد. و آن گونه كه در مراسم تشييع‌اش شاهد بوديم، همه آمده بودند با هر گرايش و...
برحسب وظيفه، براي چاپ ويژه نامه‌اي به مناسبت شهادت اين مرد، دست به كار شديم تا مطلب و اسناد جمع كنيم و براي تكميل مطالب به سراغ پرونده كارگزيني‌اش در سپاه رفتم. وقتي پرونده كارگزيني مصطفي را در اختيارم گذاشتند تنها دو برگ در داخل پوشه وجود داشت؛ يك برگ "فرم گواهي خدمت در جبهه در موارد عدم وجود مدرك رسمي" كه دو تن از رزمندگان لشكر 31 عاشورا در تاريخ 12/10/68 گواهي داده‌اند مصطفي الموسوي 12 ماه در جبهه‌ها حضور داشته است! نامه ديگر را هم رئيس ستاد لشكر 31 عاشورا سيد مهدي حسيني - در تاريخ 5/3/65 به ستاد ناحيه سپاه آذربايجان شرقي نوشته: "بدين وسيله ضمن اعلام تسويه حساب نامبرده كه از عمليات رمضان در اين لشكر شروع به خدمت كرد. و بعد از عمليات بدر (اسفند ماه 63) به آن جا جهت ادامه خدمت مأمور شد... مقدمات اعزام ايشان را فراهم آوريد" همين! پرونده‌اي با دو برگ.
حرف ما اين است كه بياييد مصطفي الموسوي‌ها را كه در كنار ما نفس مي‌كشند قدر بدانيم و خاطراتش را از سينه‌ها بيرون بياوريم. به اميد چنين روزي.
* راوي: رضا قليزاده
تلاش خستگي ناپذير
اقدامات حاج مصطفي در طول جنگ دو قسمت بود؛ يكي زماني كه حاج مصطفي مسئوليت مستقيم داشت و يكي مسئوليت غيرمستقيم. ولي علاقه مصطفي به جنگ و دفاع مقدس باعث مي‌شد كه يك لحظه هم از موضوع مخابرات جنگ غافل نشود. زماني كه مسئوليت مستقيم داشت امكانات مخابرات خيلي كم بود. اگر ابتكارات حاج مصطفي نبود كار پيش نمي‌رفت. اين ابتكارات خيلي به جنگ كمك كرد؛ به عنوان مثال در عمليات خيبر با توجه به وجود هور و فاصله‌اي كه در خشكي وجود داشت بي‌سيم‌هاي موجود اين امكان را فراهم نمي‌كردند كه با عقبه و خط مقدم ارتباط داشته باشيم برخلاف مناطق ديگر كه ما در چنين مواردي در وسط رله مي‌گذاشتيم ارتباط را از يك طرف بگيرد و به طرف ديگر رله كند چون در اينجا وسط آب بود. يك روز مصطفي قايقي برداشت و رفت از صبح تا شب در هور گشت و آمد به من گفت: راهي پيدا كرده‌ام كه مي‌توانيم اين مشكل را حل كنيم.
گفتم: "چه راهي؟" گفت: در وسط هور دكل مانندي است كه من امتحان كردم. ديدم ثابت است. ما اگر وسيله‌اي پيدا كنيم كه به دكل ببنديم موفق مي‌شويم كه كار رله را انجام دهيم.
رفتيم نگاه كرديم. احساس كرديم كه شايد دكل حفاري است كه قبل از جنگ براي كشف نفت استفاده مي‌كردند. هشت متري از آب بيرون زده بود. به اين نتيجه رسيديم كه چند تا از پل‌هاي خيبر را به هم وصل كرده سكويي درست كنيم و از اينجا كار رله را انجام دهيم. با همه مشكلات اعم از بمباران و... اين كار با ابتكار آقا مصطفي انجام گرفت و مشكل ارتباطي با عقبه و خط مقدم و گردان‌ها با اين ابتكار حل شد.
در عمليات والفجر 8 از جمله مشكلات باز هم مشكل ارتباط در كنار اروند بود. خصوصاً اينكه قرار بود عمليات غافلگيرانه انجام بگيرد و دشمن متوجه حضور نيروهاي ما نشود. روشن شدن بي‌سيمها اين امكان را براي دشمن فراهم مي‌كرد كه متوجه حضور نيروها شود. لازم بود حتماً ارتباطات به صورت بي‌سيم باشد. مصطفي آن جا شخصاً 30 نفر از نيروهاي سيم بان را سازماندهي كرد و از صبح تا آخر شب با نور ماشين تويوتا كابل كشي مي‌كردند. از بس مصطفي با سيم بان‌ها بود و به سيم بان‌ها ارادت خاصي داشت كه بچه‌ها به شوخي و با آهنگ مي‌گفتند: حاج مصطفي منم، سيم بانم!...
* راوي: محمد آقا كيشي

دسته ها :
هفدهم 7 1390
X