معرفی وبلاگ
به نام خداوند جان و خرد/ کز آن برتر اندیشه برنگذرد/ به کوروش به آرش به جمشید قسم/ به نقش و نگار تخت جمشید قسم/ که ایران همی قلب و خون من است/ گرفته ز جان از وجود من است/ بخوانیم همه این جمله در گوش باد…/ چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد…
صفحه ها
دسته
لينك هاي مفيد
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 992949
تعداد نوشته ها : 779
تعداد نظرات : 13

لوگو های حمایتی

ایران زیبا

پارک وب
Rss
طراح قالب
GraphistThem273
امروز در یکی از جلسات گردشگری در نوشهر شرکت کردم.خوشحالم که بیش از پیش به گردشگری پرداخته می شود اما ناراحتم از اینکه خیلی ها عادت کرده اند که فقط و فقط از دیگران تعریف و تمجید بشنوند.امروز صحبت هایم بوی انتقاد و پیشنهاد می داد،نمی دانم چرا خیلی ها عادت کرده اند که صحبت های دیگران را بگونه ای که خود می فهمند تعبیر کنند و بچسبانند.آقا جان،هر علمی برای خود محتوا دارد،باید محتوایش را درک کرد.باید به درک رسید.مازندران،جنگل هیرکانی،دریا،تالاب و روستاهایش را بطور عجیبی از دست می دهد،آنگاه هنوز از این توانمندی ها صحبت می شود،که فلان کار را می کنیم.چرا و چرا سعی نمی کنیم اندکی تامل کنیم و خوب برنامه ریزی کنیم.چرا؟
پی نوشت: اکنون که انجمن صنفی راهنمایان مازندران را تشکیل داده ایم،بیش از پیش برای این استان تلاش خواهیم کرد.همه با هم.

دسته ها :
بیست و هفتم 9 1392
خبر از :سایت راهنمایان گردشگری استان مازندران

بدینوسیله به اطلاع کلیه راهنمایان استان مازندران میرساند پیرو نامه مورخه 20/09/92 کانون سراسری انجمن راهنمایان کشور جلسه هم اندیشی در خصوص تورهای داخلی  بتاریخ 24/9/92  از ساعت 14لغایت16 با حضور برادر محترم آرش نور آقایی رئیس کانون سراسری راهنمایان کشور وسایر مسئولین استانی درهتل سالاردره ساری برگزار میگردد لذا ازکلیه فعالین در این بخش دعوت بعمل میآید.

دسته ها :
بیستم 9 1392

در اتاق مطالعات و آزمایشگاه جغرافیا،که مکان برگزاری کلاس های دکتری جغرافیای روستایی است ،نشسته ام و در فرصتی که برای نهار و نماز دارم ،کتابی در ارتباط با طرح های هادی روستایی در ایران را ورق می زنم.در همین حین،آقا و خانمی وارد کلاس می شوند،خانم به گونه ای صحبت می کند که گویی استاد دانشگاهی،کارشناسی و چیزی یا کسی باشد،ناخودآگاه ذهنم و فکرم درگیر این گفتگو می شود،خانم خیلی خوب در ارتباط با پایان نامه ها و روند علمی آن صحبت می کند،موضوع را برای آقا پیچیده می کند و آقا فکر می کند که قرار است چه کار عظیمی را انجام دهد.آقا می گوید استاد(فلان) گفته که باید این گونه بنویسم،این گونه تحقیق کنم و اینگونه به نتیجه برسم،خانم می گوید،فلان استاد را می گویی،من رگ دستش را هم می دانم،می دانم چه می خواهد،خانم می گوید اگر بخواهی پایان نامه ات را بنویسی،به اینقدر زمان احتیاج داری و باید اینقدر زحمت بکشی،مرد می گوید من بسیار درگیرم،خانم محترم،درگیرم،می دانی،یعنی وقت ندارم.عجب و خیلی عجب،سکوت چند ثانیه ای بین آنها برای من خیلی عجیب نیست،آقا می گوید،چند می گیری که این کار را انجام دهی.خانم می گوید ممنونم که اینقدر صراحت دارید،سپس فکر می کند و پس از چند ثانیه می گوید :یک میلیون و هفتصد هزار تومان.خانم پیش پولی می گیرد و می رود،آقا خیلی خوشحال است،نگاهی به من می کند و می گوید راحت شدم.تمام شد و من نگاهی به او می اندازم و به این فکر می کنم که او حتی خودش را هم گول می زند،دور می زند و در جامعه او خانواده،همسایه،همشهری و هم وطن خود را هم چنین.این موضوع را بارها حتی از دوستانم شنیده بودم.فرقی نمی کند،این بیماری امروز دانشجویان ما است.

پی نوشت:کتابم را تند تند ورق می زنم،هیچی نمی توانم بخوانم و ذهنم شده پر از ایده ها و افکار کثیف.ناراحتم،از این که محیط دانشگاهی کم کم بنگاه اقتصادی علم می شود و در آینده فرد فکر می کند چون مدرک دارد،باید شغل داشته باشد،شغلی که متناسب با مدرکش باشد.این وسط تنها چیزی که فراموش می شود علم و تخصص است.پایان نامه ها اینچنین می شود،همایش ها می شود مکانی فقط برای پذیرش و دل خوش کردن دانشجوها به مقالاتی که دادند،بماند که اکنون شاهد همایش هایی هستیم(دانشگاه همدان در این زمینه رکورد دار است) که طرف با پرداخت پول خود،مقاله اش را ثبت می کند و اگر بیشتر بپردازد،مقالات بیشتری خواهد داشت.

اینچنین می شود که می بینیم کشوری را که تولید نمی کند و تنها مصرف کننده است.وقتی تولید کنندگان علم،مصرف کننده واقعی و تنها استاد در زمینه کپی و برداشت هستند.



دسته ها :
هفدهم 9 1392
وقتی خیلی کودک بودم،اسمش را شنیدم .اندکی که بزرگتر شدم رفتم بدنبال آنچه که شنیده بودم،فهمیدم رهبری بوده انقلابی،فهیمدم چه رنج هایی کشیده،فهمیدم در راه کشورش جان داده،فهمیدم نماد صلح شده،فهمیدم بخشش را به دیگران یاد داده،امروز را بنامش آغاز کردم،بنام رهبر فقید آفریقا،بنام نلسون ماندلا.

دسته ها :
پانزدهم 9 1392
مادرم

فرشته است

ولی هیچوقت ندیدم پرواز کند

زیرا به پایش

ما را بسته بود...

پدرم را

و همه ی زندگی اش را...
دسته ها :
چهارم 9 1392
X